loading...
اموزش-تفریح-
دانیال.... مدیر سایت بازدید : 60 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

 

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

 

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    طرفدار کدام تیم هستید؟
    این وبلاگ در چه سطحی است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 131
  • بازدید ماه : 473
  • بازدید سال : 11,621
  • بازدید کلی : 35,287